بزرگنمایی:
مسوول
فرهنگی یادمان شهدای هفت تپه میگوید: کاروانهایی که به اذعان خودشان
میگفتند ما جز کسانی بودیم که در اغتشاشات اخیر همراهی میکردیم و شعار زن
زندگی آزادی میدادیم در یادمان شهدای هفت تپه و در این مکان مقدس چادری
شدند.
مجید اسدی خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی /روایت یا اصلا صحبت کردن درباره برخی مسائل بدون اینکه حسش کرده
باشیم با اینکه تجربهای داشته نباشیم قابل قیاس نیست، راهیان نور جز همان
مسائلی است که باید تجربه کنیم تا معنای واقعیاش کنیم و بدانیم چه
حرفهایی برای گفتن دارد؛ آنهایی که نصیبشان شده میدانند چه میگویم؟!!
اینکه هر لحظه احساس کنیم، کسانی هستند که هوای ما را دارند، در وجودمان
شوق و ذوقی وصف ناشدنی به وجود میآید، آن هم اینکه بدانیم شهدا در این
مسیر با ما همقدم هستند.
بازدید
از مناطق جنگی و عملیاتی سالهای دفاع مقدس، تجربهای ناب است، از آن
تجربهها که محال است فراموش شود و ما میخواهیم در این گزارش به تجربه
خوب دخترخانمهایی اشاره کنیم که راهشان عوض شد و توانستند مسیر درست
زندگی را فرابگیرند، وصف لحظهلحظههایی سراپا شور و شوق است.
رسول بلباسی مسوول فرهنگی یادمان شهدای هفت تپه میگوید: این روزها
برایمان پُر از خاطرههایی است، خاطرههایی که از عمق جان مردم نشات گرفته،
کمتر میتوان از آن حرفی به میان آورد و بیشتر حسش کرد.
راوی
حرکات و جریانهایی هستیم که شاید صحبت از آن در ذهن نگنجد و باید در این
حال و هوا و فضا قرار گیری تا بتوانید چه میگوییم، روایت چادری شدن
دخترانی که با اغتشاشات همراهی میکردند، جز همان باورها است که ثابت
میکند اینجا باور حرف اول را میزند.
کاروانهایی
که به اذعان خودشان میگفتند ما جز کسانی بودیم که در اغتشاشات اخیر
همراهی میکردیم و شعار زن زندگی آزادی میدادیم، اما در یادمان شهدای هفت
تپه و در این مکان مقدس چادری شدند.
وقتی با
خیلی از افرادی که به اینجا آمدند صحبت میکردیم ، میگفتند آمدیم عاقبت
بخیر شویم و گذشتههایمان را جبران کنیم که این نگاهها خیلی ارزشمند است.
نکته
جالب اینکه این افراد در کاروانی بودند اصل قضیه اینکه این افراد سر یک
اتفاقاتی با هم، همکاروان شدند و حتی همدیگر را هم نمیشناختند.
البته این نکته جا نماند هدف از گردهم آمدند در این کاروان این بوده که
زمینه حضور گروه سنی پایینتر را فراهم کنند، دختران جوانی که چادری
نبودند و از وضعیت حجابشان هم مشخص بود کسانی بودند نه اینکه در صف
اغتشاشات بودند و به شعار زن، زندگی و آزادی اعتقاد داشتند.
این
برادر شهید مدافع حرم اضافه میکند: کاروان شکل میگیرد و این افراد راهی
منطقه میشوند، اما در این سفر اتفاقاتی رقم میخورد که کنار هم قرار دادنش
را میتوان به تقدیر نسبت داد.
کاروان باعنوان
دختران حاج قاسم آمده بودند به این پیش ما آمدند و خیلی جالبتر اینکه
زمان روایت کردن سهم این دختران پرچم حضرت زینب بود که با نام این بانوی
اسلام قسمتشان شد.
.
نکته
دیگر اینکه خاک تبرک پیکرهای تازه تفحص شهید را تقدیم کردیم که در این فضا
معنویتی حاکم شد و حال و هوای خاصی به خود گرفت، بهطوریکه این کاروان
باوجود اینکه خیلی عجله داشتند ولی حضورشان در این فضا خیلی طولانی شد و
باوجود فرصت پایین دیگر عجله اولیه نبود فقط در چهرهها این عجله نبود که
احساس نمیشر فقط شور و شوق ماندن بود و بس.
بلباسی ادامه میدهد: یادم هست کاروان دانشآموزی دختران از گلستان آمده
بودند دختران مسلمانی اهل تسنن و تشیع، بعد از پایان روایت گفتم دست خالی
از اینجا نروید و حضور شهدا را حس کنید، پایان برنامه دختر خانمی جلوی مرا
گرفت و گفت شهیدی را حس کردم که دردودل میکرد، اشکهایش، صحبتهایش همان
چیزهایی که حالم را مثل همیشه منقلب میکند، برای منی که در این فضا به
آرامش رسیدم.
خواهر دو شهیدی میگفت من خواب برادرم را دیدم که اینجا را دیدم و به من نشان دادند.
کم
نبودند کسانی که در این فضا متحول شدند و بعدها برای ادامه روند ساخت
یادمان ورود پیدا کردند. هیچ کسی را نمیتوانید پیدا کنید در کل دنیا برای
جوانانی که برای حفظ کیان و خاک و مردم کشورشان از جان خود گذشتند
نمیتوانیم پیدا کنیم به آنان احترام نگذارند، مردم ما با هر تفکر برای
این مهم ارزش قائل هستند.
اینکه برای ترویج فرهنگ ایثار و خودگذشتگی ایثارگری تلاش کنیم و به شهدا افتخار کنیم، روزی که از عنایت شهدا برخوردار شویم.
با
افرادی مواجه شدیم که شاید حتی با دیدن تصویر شهید راه خود را پیدا کردند و
از گمراهی نجات پیدا کردند، ما برای اثبات و ترویج فرهنگ زور نمیزنیم ولی
وظیفه خودمان را انجام میدهیم.
مسوول
فرهنگی یادمان شهدای هفت تپه میگوید: این روزها گاهی بغض میکنم آن زمانی
که بغض میکنم لحظههایی است که حاج محمد را کنارم و نزدیکتر از همیشه حس
میکنم، آری این روزها حاج محمد خیلی نزدیکتر از همیشه است و همین مرا
برای حضور مشتاقتر میکند لحظههایی که با جان و دل دلم برای حضور در این
فضا پَر میکشد.
به اینجای صحبت که میرسند
میفهمم باید سکوت کنم، از همان سکوتها که دنیایی حرف دارد ولی در هر حال
لحظه تلخ وداع از راه میرسد، با اینکه دلم میخواهم بیشتر گوش کنم
ناخودآگاه اشک مهمان گونههایم میشود حالش را درک میکنم و با یک خداحافظی
خلوتش را بهم نمیریزم.